گرچه مفهوم خیر از مفاهیم بدیهى در معارف بشرى است، لکن شناخت حقیقت و مصادیق عینى آن نیازمند تأمل و ژرفبینى است. نگارنده در این مقاله کوشیده است با تکیه بر قرآن و حکمت، حقیقت خیر به ویژه مصادیق آن را معرفى کند.
خیر، شرّ، خیر اعلى، کمال، سعادت و نیکبختى، اخیار، خیر مطلق، خیر نسبى، شعائر الهى
در شمارهىِ تابستان 79 صحیفهىِ مبین «شر» را از منظر قرآن کریم بررسى کردیم و اینک در این مقاله «خیر» را از دیدگاه قرآن کریم مورد بررسى قرار مىدهیم.
خیر حقیقتى است که گمشده همهىِ انسانها و حتى حیوانات و گیاهان است و براى رسیدن به آن همواره در تکاپو هستند.
هیچ موجود زندهاى نیست که به خیر گرایش نداشته نباشد. گویى این گرایش یک اصل فطرى و ذاتى بشر(1) و هر موجود زندهاى است؛ تا جایى که افراد شریر هم خود و فعلشان را بدان منتسب مىکنند و شر را با نام شر نمىجویند؛ بلکه خیرى در آن مىپندارند؛ حتى آن که خودکشى مىکند، سبب آن را رهایى از بدبختىها و رنجها و... که مصادیق شر هستند، بر مىشمارد.
افلاطون گفتهاست:
وقتى آدمى آنچه را که در واقع شر است انتخاب مىکند، آن را به پندار این که خیر است انتخاب مىکند.(2)
در این مقاله به این سئوالها پاسخ داده مىشود که از نگاه قرآن کریم واقعیت خیر چیست و مصادیق آن کدام است؟
مفهوم خیر به ظاهر آشناترین مفاهیم است؛ اما حقیقت آن در غایت خفاست؛ همانگونه که سبزوارى در باب وجود که مساوى خیر است، چنین گفتهاست.
مفهومه من اعرف الاشیاء ***و کنهه فى غایة الخفاء(3)
مفهوم وجود شناخته شدهترین چیزهاست؛ اما کنه و حقیقت آن در نهایت خفا و پوشیدگى است.
خیر از دو منظر معناشناسى و هستىشناسى در خور بررسى است:
خیر کلمهاى عربى است که غالبا در مقابل شرّ به کار مىرود؛ چنان که جوهرى مىنویسد:
الخَیرُ ضدّ(4) الشَرِّ... والخیار: خلاف الاشرار(5)؛ خوبى ضد بدى و خوبان در مقابل بدان است.
گاهى خیر مقابل ضرر استعمال مىشود و در فارسى معمولاً معادل آن خوبى و نیکى یا فایده و بهره است.(6)
راغب اصفهانى در فرهنگ واژههاى قرآن خیر را این گونه تعریف مىکند: خیر چیزى است که همه آن را خواهاناند؛ مثل عقل و عدل و هر چیزى که سودمند است و ضد آن شرّ است... خیر گاه معنایى اسمى دارد و گاه معنایى وصفى. اولى، مثل آیهىِ شریفهىِ «ولتکن منکم امة یدعون الىالخیر(7) و دومى، مانند «نأتِ بخیرٍ منها(8)»(9).
حکما نیز در معناى خیر گفتهاند:
خیر چیزى است که همه آن را خواهاناند و به واسطهىِ آن بخشى از کمالات شایستهىِ یک چیز حاصل مىشود.(10)
حکیم و مفسر بزرگ معاصر علامه طباطبایى در معناى خیر مىنویسد:
در اصل خیر به معناى برگزیدن است و یک چیز را از آن رو خیر مىنامیم که آن را با چیز دیگرى مقایسه مىکنیم؛ سپس آن را برمىگزینیم؛ پس آن را که برگزیدیم، در نظر ما خیر است؛ چون برگزیدهىِ ماست(11).
معنایى که علامه طباطبایى بیان فرمودند، در واقع به معنایى که راغب در مفردات آورده و حکما بر آناند، قابل ارجاح است؛ چون اگر در هنگام مقایسه و انتخاب، علت انتخاب از انتخابکننده سؤال شود، همان را خواهد گفت که در معناى اول آورده شد؛ پس هر موجود انتخابگرى چیزى را که انتخاب مىکند، به جهت کمالى است که به او مىبخشد.
قرآن کریم خیر را گاه در مقابل شرّ و گاه در مقابل ضُرّ یعنى زیان و رنج به کار بردهاست. مثال مورد اول:
لَوْ یُعجّلُ اللّه لِلنّاس الشَرَّ استعجالَهُم بالخیر لَقُضى الیم اَجَلُهم(12).
اگر خدا به عقوبت عمل زشت مردم و درخواست شرّى که در حق خود مىکنند، به مانند خیرات تعجیل مىفرمود، لازم مىآمد که طومار زندگیشان را در هم پیچد.
مثال مورد دوم:
و ان یمسَسْک اللّهُ بضُرٍّ فلا کاشِفَ له الاّ هو و انْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بخیرٍ فهُوَ على کل شىءٍ قدیر
اگر از خدا به تو ضررى برسد، هیچکس جز او آن را از تو دفع نتواند کرد و اگر خدا به تو خیرى عطا نماید، [هیچکس نمىتواند آن را منع نماید]؛ پس او بر هر چیزى تواناست.
همان گونه که اشاره شد، خیر گاه به معناى اسمى و گاه به معناى وصفى به کار رفتهاست. در معناى وصفى گاه به معناى صفت مشبّهه و گاه به معناى صفت تفضیلى و گاه به معناى صفت عالى است.
جوهرى از قول اخفش مىنویسد:
وقتى اسمى با خیر توصیف شود و گفته شود «فلان چیز خیر است»، خیر اینجا صفت مشبهاست.(13)
علامه طباطبایى در این زمینه، آیهىِ شریفهىِ «قل ما عنداللّه خیر من اللهو(14)» را شاهد مثال مىآورد و معناى افعل تقضیل را براى آن مناسب نمىداند؛ چون در لهو خیرى نیست تا «ما عنداللّه» أخیر از آن باشد.(15)
بدیهى است که معناى افعل در جایى مناسب است که دو چیز خوب و پسندیده با هم سنجیده شوند؛ چنان که خداى سبحان در باب نسخ و تبدیل احکام مىفرماید:
مانَنسْخَ من آیة اَوْ نُنْسها نأتِ بخیرٍ منها اَو مثلها(16).
آن چه از آیات قرآن را نسخ کنیم یا حکم آن را متروک سازیم، بهتر از آن یا مانند آن را بیاوریم.
اما خیر به معناى صفت عالى بیشتر در جایى استفاده مىشود که به صورت اضافه استعمال شود؛ مانند:
واللّهُ خیرالرّازقین(17)؛ خدا بهترین روزى دهندگان است.
... و هو خیر النّاصرین(18)؛ و او بهترین یارى دهندگان است.
...و انت خیر الرّاحمین(19)؛ (پروردگارا) تو بهترین مهربانان هستى.
فیلسوفان برخى در حکمت عملى (20) و برخى در حکمت نظرى (21) در باب خیر بحث کردند. سقراط معتقد است که خیر عبارت است از حکمت (22) و افلاطون مىگوید:
خیر اعلى یا سعادت انسان شامل معرفت خداست. سعادت باید با پیروى از فضیلت به دست آید که به معناى شبیه شدن انسان به خدا در حد امکان است و آن عبارت است از: عادل و درستکار شدن به کمک حکمت.... پیروى از آنچه در حقیقت خوب و نافع است. خردمندى....(23)
ارسطو خیر را از دیدگاه غایتشناسى مورد توجه قرار داده، مىگوید:
خیر غایت همهىِ امور است؛ لیکن بر حسب فنون یا علوم مختلف خیرهاى گوناگون وجود دارد. غایتى که ما آن را براى خودش مىخواهیم و همهىِ دیگر خیرها یا غایات تابعه را براى آن مىخواهیم، بهترین خیر و در واقع عین خیر است(24).
ارسطو در مورد این سئوال که خیر چیست، مىگوید:
دربارهىِ این سئوال نمىتوان به همان دقتى پاسخ داد که به یک مسئلهىِ ریاضى پاسخ مىدهند و این به سبب طبیعت موضوع است؛ زیرا عمل انسان موضوع علم اخلاق است و عمل انسان را نمىتوان با دقت ریاضى معین کرد(25).
به هر حال ارسطو بر اساس غایتشناسى در زندگى مى گوید:
مردم معمولاً نیکبختى را غایت زندگى مىشمارند؛ اما افراد مختلف از نیکبختى چیزهاى بسیار متفاوتى مىفهمند. بعضى از مردم آن را با خوشى و لذت یکى مى گیرند و ... علاوه بر آن ممکن است انسانى در زمانهاى مختلف نگرشهاى متفاوتى از نیکبختى داشته باشد. در بیمارى سلامت و در فقر ثروت را نیکبختى بداند(26).
در حکمت زرتشتى ایران قبل از اسلام، هستى به خیرات و شرور تقسیم مىشوند. انگره مینو(اهریمن) منشأ زشتىها در مقابل پنتیامینو خرد مقدس و قوهىِ نیکىهاست و جهان مادى آمیختهاى از آن دو است(27).
فارابى نیز در زمینهىِ خیر و سعادت مىگوید:
سعادت همان خیر به طور مطلق است و هر چیزى که در رسیدن انسان به سعادت نافع باشد و انسان را به سعادت برساند، خیر است. البته نه به جهت خودش، بلکه به جهت این که در رساندن انسان به سعادت مفید است و در مقابل هر چیزى که به وجهى مانع رسیدن انسان به سعادت باشد، شّر به طور مطلق است و خیرى که در رساندن انسان به سعادت مفید است. گاه به طبع موجود است و گاه به اراده موجود مىشود.(28)
ایشان در ادامه خیر و شرّ ارادى را که همان زشتى و زیبایىاند، ویژهىِ انسان مىداند و خیر ارادى را عملى مىداند که قواى خیال و حسى انسان تحت نظر قوهىِناطقه انجام مىدهند.(29)
ابن سینا در شفاء، نجات و اشارات و تنبیهات به مناسبت، مباحث خیر را طرح نمودهاست. در شفاء در بحث عنایت الهى و ترسیم هستى ممکنات بر مبناى آن، غلبه در هستى را از آن خیر مىداند و شرّ را در عالمى متصور مىداند که ممزوج از قوه و فعل، یعنى عالم ماده، باشد؛ اما عالم مفارقات را عالم خیر محض مىشمارد(30) و در نجات مىگوید:
همهىِ اشیاى طبیعى در هستى به سوى خیرى سوق دارند ... و براى آنها ترتیبى حکیمانه هست و هیچ چیز در نظام هستى معطل و بیهوده آفریده نشدهاست.(31)
ابنسینا در اینجا به نظام غایتشناسى ارسطو نظر دارد که خیر هر موجودى را رسیدن به غایت مىداند. وى در جاى دیگر خیر را امرى غیر مادى مىشمارد و مىگوید:
این که گفته مىشود، واجب الوجود خیر است، به معناى وجودى است که از هرگونه آمیختگى با استعداد و نقص مبّراست یا او مبدأ هر کمال و نظام و آراستگى است و این نسبت به سایر موجودات است(32) و ذاتش به گونهاى است که از او خیر افاضه مىشود و این از لوازم جلال اوست و افاضهىِ خیرات به حسب طبع نیست؛ بلکه از روى علم و رضاست.(33)
ابن سینا در اشارات در نمط هشتم که در باب بهجت و سعادت، خیر را کمال مىداند و براى هر موجودى به کمال ویژهاى قائل است که به حسب استعداد اولى و فطرى آن را مىجوید.(34)
ملاصدرا نیز در اسفار خیر را چیزى مىشمارد که هر موجودى به آن اشتیاق دارد و آن را مىطلبد و خیر مطلق را از آن کسى مىداند که همهىِ اشیاى عالم به او اشتیاق دارند و به واسطهىِ او و آنچه از او افاضه مىشود، کامل مىشوند و آن وجود قیومى واجب الوجود است؛ زیرا او وجود مطلقى است که نقصى در او نیست و نور و روشنایى محض و موجودى تمام و فوق تمام است. پس طبع هر ممکنى به او شوق دارد و عاشق اوست؛ از این رو هیچیک از معلولات از هر جهت، خیر محض نیست؛ بلکه به اندازهىِ نقصان درجهىِ وجودیش از خیر مطلق، به شر آمیخته است.(35)
بر این مبنا موجودات یا خیر محضاند که هیچ شرّى در آنها نیست یا خیر در آنها غالب است و در دار هستى موجودى که شرّش غالب یا حتى خیر و شرّش مساوى باشد، نداریم؛ چون مقتضى حکمت آفریدگار هستى نیست که موجودى را که شرش غالب یا مساوى خیرش باشد، خلق نماید.
از آنچه در باب خیر از منظر هستىشناختى گفتیم، نتایج زیر حاصل مىشود:
1. خیر هم در حکمت نظرى طرح مىشود و هم در حکمت عملى.
2. خیر در حکمت نظرى مساوق وجود و کمال وجودى و در حکمت عملى مساوق سعادت یا راه رسیدن به سعادت است.
3. خیر هم غایت زندگى و امور است و هم صراط رسیدن به غایت نهایى یعنى خیر نهایى.
4. خیر یا مطلق است یا نسبى. وجودى که تمام و فوق تمام است، خیر مطلق است و ماسواى او خیریّتشان نسبى است. خیر به جنبههاى وجود و وجوب و شرّ به جنبههاى امکان و نقص شىء بر مىگردد.
5. آنچه در دار هستى لباس وجود پوشیده، یا خیر محض است یا خیریتش غالب بر نقص و شریت اوست.
6. همهىِ موجودات ناقص و فقیر، به سوى خیر مطلق و کمال وجودى با عشق و شوق وصفناپذیرى در حرکتاند.
7. خیر یا تکوینى است یا ارادى. نعمتهاى وجودى خیرات تکوینىاند و خیر ارادى، خیرى است که با اراده و تدبیر قوهىِ عاقلهىِ انسان تحقق پیدا مىکند.
8. هر موجودى به اندازهىِ معرفت او از خیر حقیقى و کمال نهایى به تحصیل آن اهتمام دارد.
آنچه پیشتر آمد، نگرشى کلى نسبت به خیر به دست مىدهد. بر اساس آن دانستیم: خیر چیزى است که تأمین کنندهىِ کمال است و لازمهىِ تحصیل خیر واقعى معرفت خیر حقیقى و کمال نهایى است.
در اینجا سئوال این است که آنچه که کمال یا تأمینکنندهىِ کمال شىءاست، چیست و در خصوص انسان کدام فعل او مصداق خیر و تأمینکنندهىِ کمال یا سعادت و نیکبختى او و رسانندهىِاو به خیر اعلى است.
انسانها با الهام از عقل و خرد خویش خوبى و خیر بودن پارهاى از امور را ادراک مىکنند و در خیر بودن و حسن پارهاى از امور اتفاق نظر دارند و بر این مبنا افراد ملل و مذاهب مختلف با هم مراوده و معامله دارند؛ مثلاً همه عدل، وفاى به عهد، امانت دارى، احسان به فقیر و درمانده را خوب و نیکو مىشمارند و در مقابل ظلم، عهدشکنى، خیانت در امانت، قتل نفس محترم را بد و زشت مىدانند؛ اما در انسان قواى دیگرى هم مثل قوهىِ وهم، غضب و شهوت هم فعالاند(36) و هریک مىخواهند عنان نفس را در دست داشته باشند و خیریت هر قوه نسبت به قواى دیگر متفاوت است؛ به این معنا که خیر عقل در علم و حکمت و امر به افعال پسندیده و نهى از زشتىهاست؛ اما خیر قوهىِ غضب در تسلط بر غیر و درندگى و خیر شهوت در رسیدن به لذات جنسى و خوردن و آشامیدن از هر راهى و حرص بر این امور و خیر قوهىِ واهمه در مکر و رسیدن به مقاصد خود به هر نحو ممکن است و انسانها بر حسب تسلط هریک از قوا بر آنها به اصناف مختلف تقسیم مىشوند؛ از این رو آراى مختلف در باب مصادیق خیر و شر پدید مىآید و حتى فلسفهها و مکتبهاى فکرى متفاوت ظهور مىکند تا ایى که برخى فیلسوفان مثل جرمىبنتام فلسفهىِ خودش را چه در عالم اخلاق و چه در عالم سیاست بر رنج و خوشى مبتنى مىکند و مىگوید:
باید عملى انجام داد که خوشى حاصل از آن بیشتر و با دوامتر و مؤثرتر و شامل حال اغلب افراد جامعه باشد. اساس اخلاق سودخواهى و جلب خوشى است.
و دیگرى مثل نیچه به فلسفهاى مبتنى بر قدرت قائل است و اصالت را متعلق به قدرتمندان مىداند و مىگوید:
باید از دنیا متمتع شوم ... و آنچه براى حصول این مقصود لازم است، اگرچه با قساوت و بىرحمى و مکر و فریب و جنگ و جدال باشد، خوب است .... مرد برتر آن است که نیرومند باشد ... و هواها و تمایلات خود را برآورده سازد و خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند .... بشر بر حسب فطرت بىرحم است....(37)
برخى دیگر چون سقراط و افلاطون و ارسطو اصل را بر حکمت و دانایى و معیار فضیلت را معرفت و غایت هستى را تشبّه به خیر اعلى مىدانند.
بنابراین آنهایى که قوهىِ عقل و خردشان بیدار و حاکم بر قواى دیگر است، به خیر و غایت آن نزدیکترند تا آنهایى که قواى دیگر بر آنها حاکم است.
در میان خردمندان و حکیمان در شناخت مصادیق خیر اختلاف بسیار است؛ به این جهت وجود انبیاى الهى و تعالیم آسمانى ضرورى مىنماید و تا در آنچه آدمى به قوهىِ خرد خویش از خیرات درک کرده، مؤیِّد و در زمینهىِ آنچه از حوزهىِ معرفت بشرى خارج است، مؤسِّس باشند و فصل الخطاب آراى متعارض قرار گیرند؛ چرا که سخنشان از ناحیهىِ معمار هستى و خالق انسان است و او به خیرات حقیقى فرد و اجتماع در هر عصر و زمانى بیش از هرکس آگاهتر است و از اینجا سرّ جاودانگى قرآن مکرّم و تعالیم نبى خاتم و اوصیاى برحقش نیز هویدا مىشود. آدمى تا به معرفت وحیانى بىواسطه یا باواسطه متصل نشود، شناخت او نسبت به مصادیق واقعى خیر و شناخت خیر اعلى تام و تمام نمىشود؛ چون گاه امورى را خیر مىداند که در واقع خیر نیستند و به عکس.
قرآن بینش بشرى را محدود و گاه معکوس مىشمارد؛ چنان که در خصوص کسانى که جهاد در راه خدا را خوش نمىداشتند، مىفرماید:
عَسى اَن تکْرَ هُوا شیئاً و هو خیرٌ لکُم و عَسى اَن تُحِبّوا شیئاً و هو شرٌّ لکُم و اللّهُ یعلمُ وانتم لا تعلمون
بسا چیزى را ناگوار شمارید؛ در حالى که به حقیقت خیر شما در آن است و بسا چیزى را دوست مىدارید؛ ولى در واقع براى شما شرّ است. خداوند مىداند و شما نمىدانید.
خداى سبحان در این آیهىِ شریفه نقص معرفت بشرى به خیرات و شرور واقعى و نهایى را این چنین اعلام مىفرماید؛ حتّى گاه انسان چیزى را نمىپسندد و حال آن که خداوند در آن خیر فراوان نهادهاست.(38)
بر این مبنا محقق قرآنپژوه ژاپنى در تبیین آیهىِ «نبلوکُم بالشّرّ و الخیر فتنةً و الینا ترجعون»(39) و نظایر آن مىنویسد:
این آیات به ما مىگویند که خوبى و بدى یک امر یا یک چیز، اصولاً به علاقه و عدم علاقهىِ انسان به آن ربطى ندارد؛ بلکه خوبى و بدى را باید از روى مقصد نهائىاى که این امور ما را بدان راهبر مىشوند، مورد قضاوت قرار داد.(40)
حتى مرگ و زندگى که به ظاهر همواره یکى شرّ و دیگرى خیر مىنماید و مردمان غالبا از مرگ مىهراسند و مىگریزند و گاه براى چند روز زیستن بیشتر و بهتر به هر ذلتى تن مىدهند. چنین نیست که همواره مرگ شرّ و حیات خیر باشد؛ بلکه گاه به عکس است؛ چنان که از نبى اکرم(ص) روایت شدهاست که فرمود:
لایتمنى احدکم الموت لِضُرٍّ نزل به و لْیَقُل اللّهُمّ اَحْیِنى ما کانت الحیاة خیرا لى و توفِّنى اذا کانت الوفاة خیرا لى
هیچیک از شما به خاطر رنج و مصیبتى که بر او وارد شده، آرزوى مرگ نکند؛ بلکه بگوید: خدایا مادام که زندگى برایم خیر است، مرا زنده بدار و آنگاه که مرگم خیر من است، مرا بمیران(41).
چند روایت در این زمینه آمده است (42) و امام سجاد(ع) در دعاى مکارم الاخلاق مىفرماید: خدایا تا آن زمان که عمرم در طاعت توست، مرا زنده بدار و آنگاه که عمرم چراگاه شیطان شود، جانم را بستان؛ قبل از آن که خشم و سخط تو بر من پیشى گیرد.(43)
مؤمنان مجاهد شهادت در راه خدا را بزرگترین خیر و سعادت دانسته و به فضل خدا شادمانند.(44)
پس معیار خیر و شر را نباید علائق و خواستههاى نفسانى و زودگذر دنیایى قرار داد؛ بلکه خیر واقعى آن است که به امضاى عقل سلیم و شریعت حکیم رسیده باشد.
از آنچه که گفته شد، نتیجه مىگیریم، چیزى به طور مطلق خیر است که مورد رضاى الهى باشد و بقیهىِ امور خیر و شرّشان نسبى است؛ خواه مرگ باشد یا زندگى، آسایش و رفاه و برخوردارى از نعمت و حکومت باشد یا رنج و سختى و مرگ عزیزان؛ چرا که مرگ در راه رضاى الهى و برپایى حق عزّت و زندگى ذلیلانه با ظالمان ذلت؛ چنان که امام حسین(ع) مىفرماید:
فانّى لاارى الموت الاَّ السّعادة و الاحیاة مع الضالمین الاّ بَرَما
من مرگ را جز سعادت و حیات با ستمکاران را جز هلاکت نمىدانم(45).
و در پایان همهىِ مصائب مىفرماید:
صبرا على قضائک یا ربّ(46)؛ اى خدا بر قضاى تو شکیبایى مىورزم.
و امام سجاد(ع) مىفرماید:
اَن قضائک لاّ یجرى الاّ بالخیرة(47)؛ قضاى تو جز بر خیر و نیکى جارى نیست.
قرآن کریم گاه خیر و شر را به طور مطلق و گاه مصادیق جزیى و راه رسیدن به آن مقصد نهایى و خیر اعلى را بیان مى کند. مثلاً در زمینهىِ نگرش کلى به خیرات و شرورى که در صحنهىِ زندگى انسان با آن مواجهاست، مىفرماید:
نبلُوکُم بالشّرِ و الخیر فتنةً و الینا ترجعون(48)؛ ما شما را به بد و نیک [روزگار [مبتلا مىکنیم تا بیازماییم و بازگشت شما به سوى ماست.
در جاى دیگر مىفرماید: لَمثوبةٌ عنداللّه خیرٌ(49)؛ پاداشى که نزد خداست، بهتر است.
و یا مىفرماید:
ما عنداللّهِ خیرٌ(50)؛ آنچه نزد خداست، بهتر است.
در این گونه آیات آنچه که نزد خداست که همان پاداش و جزاى نیک باشد، خیر و پسندیدهتر شمرده شدهاست و این معنا در چند جاى قرآن تکرار گردیده است. قرآن این بینش کلى را در مقابل دنیاگرایى عدهاى دیگر مطرح مىکند. مثلاً در سورهىِ جمعه مىفرماید:
وقتى مردم تجارتى یا سرگرمىهاى فریبندهىِ دنیا را ببینند، به سوى آن مىشتابند و تو را تنها مىگذارند، بگو آنچه نزد خداست، از لهو و تجارت بهتر است.(51)
یا در سورهىِ قصص مىفرماید:
آنچه از نعمتهاى دنیا به شما داده شده، کالاى فانى و زینت زندگى دنیاست؛ در حالى که آنچه نزد خداست، نیکوتر و پایدارتر است. آیا تعقل نمىکنید؟(52)
نظیر این معنا در همین سوره و سورههاى فرقان و یوسف تکرار شدهاست. قرآن ضمن مقایسه دنیا و آخرت، بهشت جاویدان و پاداش الهى را از مال و مقام و بهرههاى دنیایى بهتر و برتر مىشمارد و مىفرماید:
سراى قیامت و زندگى اخروى براى متقین بهتر است.(53)
در زمینهىِ مصادیق عینى و جزئى خیر چند دسته آیات به چشم مىخورد: دستهاى از آیات قرآن به جنبهىِ بینش و نگرش انسان و دستهىِ دیگر به جنبهىِ عمل آدمى و دستهىِ سوم به اخلاق او نظر دارند.
برخى از این آیات نسبت به بعضى دیگر کلىترند. مثلاً در سورهىِ بقره آمده است:
یؤتى الحکمةُ مَنْ یؤتَ الحکمةَ فقد اوُتِىَ خیرا کثیرا و ما یذکَّرُ الاّ اوُلوُ الألبابْ(54)
خدا هر کس را بخواهد، حکمت (درستى و استقامت در اندیشه و اتقان در عمل) عنایت مىکند و کسى را که خداى سبحان حکمت ببخشد، خیر کثیر به او داده است و این حقیقت را جز خردمندان در نمىیابند.
امام صادق(ع) در زمینه مىفرماید:
حکمت چراغ معرفت و میزان تقوا و ثمرهىِ صدق است و خداوند هیچ نعمتى، بزرگتر و با ارزشتر و پسندیدهتر و والاتر از حکمت قلبى به بندهاى نبخشیده است....(55)
در آیات دیگر مصدایق حکمت را بیان مىفرماید:
1. توحید: حضرت یوسف(ع) در زندان به دو رفیق زندانیش مىفرماید:
ءَ اربابٌ متفرقون خیرٌ امِ اللّه الواحد القَهّار(56)؛ آیا خدایان متفرق بهترند یا خداى یگانه و قاهر و غالب بر همه هستى.
و در سورهىِ نمل مىفرماید:
اللّهُ خیرٌ اَمّا یُشرکون(57)؛ خدا بهتر است یا آنچه را شریک او مىگیرید؟
و در سورهىِ نساء خطاب به مسیحیان مىفرماید:
به تثلیت (اب و ابن و روح القدس) قائل نشوید. این سخن شرک آمیز را کنار بگذارید که شما را جز خداى یکتا خدایى نیست(58).
2. ایمان به خدا و رسول: قرآن کریم در سورهىِ صفّ مسلمانان را به تجارتى سودمند که رهاننده از عذاب آخرت است، دعوت مىکند و مىفرماید:
تومنون باللّه و رسوله... ذلکُم خیرٌ لکم ان کنتم تعلمون(59)؛ به خدا و رسولش ایمان آورید... این براى شما بهتر و نیکوتر است؛ اگر آگاه باشید.
بدیهى است که ایمان به رسول خدا، ایمان به آنچه را که او از جانب خدا آورده است، لازم دارد؛ بر این اساس چنان که ایمان به رسول خیر است، ایمان به قیامت و حشر و ملائکه نیز خیر است؛ به همین رو مىفرماید:
نیکى آن نیست که رویتان را به سوى مشرق یا مغرب کنید، نیکى ایمان به خدا و روز قیامت و ملائکه و کتاب اللّه و انبیاى الهى و ... است(60).
پس مجموعه امورى که به جنبهىِ اعتقادى و بینشى انسان مربوط مىشود، خیراتىاند که در حکمت نظرى مربوط مىشود.
این آیات نیز گاه به طور عام دعوت به خیر مىکند و مىفرماید:
فاستبقوا الخیرات(61)؛ به سوى خیرات بشتابید.
و گاه به طور خاص به خیر فرامىخواند. این دسته از خیرات را مىتوان در چند مجموعهىِ کوچکتر جاى داد.
1ـ خیرات عبادى: قرآن کریم گاه به طور کلى عبادت و اطاعت خداى سبحان را خیر مىخواند و گاه مصادیق عبادت را بر مىشمارد. در مورد اول مىفرماید:
و ابراهیمَ اذ قال لِقومه اعبدُوا اللّهَ و اتّقوُهُ ذلکُم خیرٌ لکُم ان کنتم تعلمون(62)
و ابراهیم به قومش فرمود: خدا را عبادت کنید و از او پروا داشته باشید. این براى شما نیکوتر است، اگر بدانید.
در زمینهىِ این آیه و مانند آن دو نکته شایسته یادآورى است:
اول این که خیر در این گونه آیات باید به معناى صفت مشبهه معنا شود؛ چون در عبادت غیر خدا هیچ حُسنى نیست تا عبادت خدا اَحسَن و اخیر باشد.
دوم این که کسانى خوبى و ارزش والاى ایمان و عبادت خدا را درک مىکنند که اهل آگاهى و دانایى باشند.
- آیاتى که مصادیق عبادت را خیر مىخوانند، به این شرح است:
در زمینهىِ نماز جمعه آمدهاست:
اى مؤمنان وقتى براى اقامهىِ نماز جمعه فرا خوانده شدید، به ذکر خدا بشتابید. این براى شما نیکوتر است، اگر بدانید(63).
در خصوص روزه آمده است:
اَن تصوموا خیرٌ لکُمْ ان کنتم تعلمُون(64)؛ این که روزه بگیرید، براى شما بهتر است.
این آیهىِ شریفه در مورد مسافران و بیماران و کسانى است که توانایى روزهدارى ندارند. در این آیه قضاى روزه را به جا آوردن از طعام به مساکین دادن بهتر دانسته شده است.
2. خیرات اقتصادى: خداى سبحان یکى از مصادیق بارز خیر را «مال و ثروت» خواندهاست. البته مالى که از راه حلال و موازین شرعى به تصرف و تملک درآمده باشد. راغب اصفهانى با استناد به آیهىِ شریفهىِ «ان ترکَ خیرا»(65) که در طى آن ارث از مصادیق خیر خوانده شده، مىنویسد:
«خیرا اى مالاً» و برخى از علما گفتند: وقتى به مال خیر گفته مىشود که بسیار بوده و از راه پاک به دست آمده باشد.(66)
یکى دیگر از آیاتى که در آن مال خیر خوانده شده، این آیهاست:
و ما تنفقوا من خیرٍ فان اللّه به علیهم(67)؛ هر مالى را که انفاق مىکنید، خداوند به آن آگاه است.
یکى از مصادیق بارز خیرات مالى انفاق کردن و صدقه دادن در راه خداست. خداى تعالى در زمینهىِ صدقه مىفرماید:
این که آشکارا صدقه بدهید، خوب است؛ اما اگر آن را پنهانى به فقیران برسانید، بهتر و نیکوتر است.
دیگر از مصادیق خیر اقتصادى پرداخت زکات و قرض دادن است؛ چنان که خداوند مىفرماید:
و اقیموا الصلوة و اتو الزکوة و اقرضوا اللّهَ قرضا حَسَنا و ما تقدّموا لاِءنفسکم من خیرٍ تجِدُوهُ عنداللّه هو خیرا و اعظمُ اجرا؛
نماز را به پا دارید و زکات بدهید و به خاطر خدا به بندگان خدا قرض بدهید و [بدانید [آنچه از خیرات براى خودتان پیش مىفرستید، آن را نزد خدا مىیابید. این براى شما بهتر و اجرش بزرگتر است.
دیگر از مصادیق خیر اقتصادى، انفاق و تأدیهىِ حقوق ارحام و خویشان و مسکینان و در راه ماندگان است و خداوند این عمل را براى کسانى که مشتاق لقاى پروردگاراند، بهتر و ارزندهتر مىداند و آنان را به سعادت و رستگارى مژده مىدهد.(68)
رعایت قسط و عدل در معامله از دیگر مصادیق خیرات اقتصادى است: وقتى حضرت شعیب(ع) در شهر مدین با کم فروشى مردم در معاملاتشان مواجه شد، آنان را به قسط دعوت کرد، و نصیحت کرد که در پیمانه کم نگذارید و فرمود: این عمل خیر و پسندیده است و گرنه فساد در زمین و عذاب در آخرت به همراه دارد.(69)
3. جهاد در راه خدا: یکى از اعمالى که در قرآن کریم از مصادیق خیرات به شمار رفته، جهاد در راه خدا با جان و مال است؛ چنان که خداوند مىفرماید:
تجاهدُون فى سبیل اللّه بأموالکم و أنفسکم ذلکم خیرٌ لکم...(70)
در راه خدا با مالتان و جانتان جهاد کنید. این براى شما بهتر است.(71)
نتیجهىِ جهاد در راه خدا براى مجاهد چه بر دشمن غلبه کند و چه کشته شود، خیر است؛ چنان که خدا به رسول اکرم مىآموزد که به منافقانى که ماندن در خانه را بر جهاد ترجیح مىدادند و پیروزى مسلمانان را خوش نمىداشتند، بگوید:
قل هل تربَّصُون بنا الاّ اِحْدىَ الحُسنَیین(72)؛ بگو اى پیامبر آیا شما منافقان جز یکى از دو نیکویى چیزى را بر ما انتظار مىبرید.
علامه طباطبایى در تفسیرش این دو حسنه را به غلبه بر دشمن همراه با غنیمت و شهادت در راه خدا معنا نمودهاند(73) و هر دو براى انسان مؤمن خیرند.
4. باقیات صالحات: در دو آیهىِ شریفه (74) اعمال صالحى که ثمرهىِ آن جاودانى باشد، خیر خوانده شد.(75)
باقیات صالحات در آیات شریفه در بعضى روایات بر نمازهاى پنجگانه و نماز شب و اعمال حج و روزه ماه رمضان و تسبیحات اربعه و مودت اهل بیت و فرزندان صالح تفسیر و تطبیق شدهاست.
به هر حال باقیات صالحات آن چنان گسترده است که هر گفتار، کردار و عمل شایستهاى را که اثر و برکتش نصیب جامعه شود، در بر مىگیرد.(76)
آنچه آمد، در این آیه یاد شده است:
الباقیات الصالحات خیرٌ عند ربَّک ثوابا و خیرٌ املاً(77)؛ باقیات صالحات در نزد پروردگار نیکوپاداشتر و امیدبخشتر از هر چیز است.
این عبارت در سورهىِ مریم هم تکرار شده با این تفاوت که در سورهىِ مریم به جاى جملهىِ اخیر، جملهىِ « خیرٌ مرَدّا»ـ یعنى خوش فرجامتر ـ آمدهاست.
یکى از امورى که از مصادیق خیر خوانده شدهاست، توبهاست. خداى تعالى مىفرماید:
فان یَتُوبوا یَکُ خیرا لَهُم(78)؛ اگر به سوى خدا باز گردند، بر ایشان بهتر و نیکوتر است.
مقام توبه در نزد خداى سبحان آنقدر باارزش است که مىفرماید:
آنهایى که مرتکب بدىها شدند، سپس توبه کرده، ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بدىهایشان را به خوبى بدل مىکنیم که خداوند آمرزنده و مهربان است.(79)
یکى دیگر از مهمترین مصادیق خیر، خیر اخلاقى است. اخلاق قرآنى مبتنى بر نگرش کلى قرآن دربارهىِ هستى است. همان گونه که در جهانبینى قرآنى مبدأ و مقصد هستى خداست(80)، خیر هم به طور مطلق در دست اوست(81)؛ بر این اساس، اخلاق مورد نظر اسلام بر مبناى تقواى الهى شکل مىگیرد؛ یعنى با تقواى الهى مىتوان به خیر اخلاقى دست یافت؛ چنان که خداى تعالى فرمود:
لباس التقوى ذلک خیر(82)؛ پوشش تقوا بهترین پوشش است.
پیشتر سخن حضرت ابراهیم به قومش را یادآور شدیم که به آنان فرمود:
اُعبُدُوا اللّه و اتّقُوهُ ذلِکُم خیرٌ لکم(83)؛ خدا را عبادت کنید و از او پروا کنید. آن براى شما خیر است...
بعد از معرفت خدا و عبادت او مهمترین چیز تقواى الهى است، و بر این مبناست که امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید:
خیر دنیا و آخرت در دو خصلت نهفته است: بى نیازى از مردم و تقواى الهى(84).
و در کلام دلنشین دیگر مىفرماید: التّقى سائق الى کل خیرٍ(85)؛ تقوا انسان را به هر خیرى سوق مىدهد.
بنابر این هر فعل اخلاقى که بر مبناى تقواى الهى صورت پذیرفته باشد، خیر و در امتداد رسیدن انسان به خیر اعلى است.
اینک نمونههایى از آنها را بررسى مىکنیم:
1. صبر و پایدارى در مشکلات: خداى سبحان در سورهىِ نمل مىفرماید:
اگر کسى (بر شما ستمى روا داشت و) شما را به عقوبتى گرفتار کرد، شما هم مىتوانید، مقابله کنید؛ اما اگر (در عین توانایى بر انتقام) صبر پیشه کنید(و از او درگذرید)، این براى صابران بهتر و نیکوتر است.(86)
در سورهىِ نساء به جوانان مؤمن توصیه مىشود که اگر در مقابل غرائز جنسى صبر کرده، عفت و پاکدامنى در پیش گیرند تا خداوند توانایى اختیار همسر پاکدامن و آزاده را به آنها عنایت فرماید، بهتر و نیکوتر است:(87)
و اَن تصبروا خیرٌ لکم و اللّه غفورٌ رحیم؛ اگر صبر پیشه کنید(و بر هیجان شهوت فائق آیید)، براى شما بهتر و پسندیدهتر است.(88)
2. صلح و مدارا و ایجاد آرامش و امنیت اجتماعى: هستهىِ مرکزى هر جامعهاى خانوادهاست؛ اما خداى تعالى مىفرماید:
اگر زنى از شوهرش بیم ناسازگارى یا رویگردانى داشته باشد، بر آن دو گناهى نیست که از راه صلح با یکدیگر، صلح کنند که صلح بهتر است.(89)
و امیرالمؤمنین براى دفع خصومتها و ایجاد آرامش مىفرماید:
من دفع الشّرَ بالخیر غَلَب؛ کسى که بدى را به خوبى پاسخ دهد، پیروز است.
و امام صادق مىفرماید:
مجاملة الناس ثُلث العقل(90)؛ خوش رفتارى و مدارا با مردم یک سوم خردمندى است.
3. امر به معروف و نهى از منکر: یکى دیگر از مصادیق خیر به ویژه در اخلاق اجتماعى احساس مسئولیت کردن نسبت به تک تک افراد جامعهاست؛ به این معنا که وقتى کسى دید منکرى انجام مىشود و معروفى بر زمین ماندهاست، باید براى پیشگیرى از منکر و انجام معروف بر زمین مانده، تلاش کند.
قرآن کریم هم امر به معروف و نهى از منکر و هم آمران به معروف و ناهیان از منکر را از مصادیق خیر مىشمارد؛ چنان که در آیهىِ 104 آل عمران مىفرماید:
و لتکن منکم اُمّةٌ یدعون الى الخیر و یأمرون بالمعروف و یهنون عن المنکر و اولئک هُمُ المفلحون
باید گروهى از شما به خیر و صلاح دعوت کنند و به کار پسندیده امر و از کار ناپسند نهى کنند.
سپس در آیهىِ 109 همین سوره مىفرماید:
کنتم خیرامةٍ اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهَوُن عن المنکر
شما بهترین امتى هستید که از میان مردم برخاستید تا مردم را به کارهاى پسندیده امر مىکنید و از زشتىها باز مىدارید.
4. رعایت آداب اجتماعى معاشرت: در صدر اسلام برخى از تازهمسلمانان ادب اجتماعى معاشرت با پیامبر را رعایت نمىکردند و آن حضرت را از پشت دیوار خانه، با صداى بلند مىخواندند. خداوند این عمل را نکوهش کرده(91) و مىفرماید:
و لو انّهُم صبروا حتّى تَخْرُجَ الیهم لکان خیرا لَهُم
اگر اینان صبر کنند تا خودت به سوى آنان بیرون شوى، براى آنان بهتر و نیکوتر است.
بدیهى است که رعایت ادب معاشرت به رسول اللّه اختصاص ندارد؛ بلکه ائمهىِ معصومین و نزدیکان رسول اللّه و ائمه و پیشگامان علم و ایمان را هم باید گرامى داشت. خداى سبحان به پیامبرش امر فرمود که به مردم بگوید:
لااسئلکم علیه اجراً الاَّ المودة فى القربى (92)
من در مقابل رسالت جز دوستى با خویشاوندانم از شما مزدى نمىخواهم.
احترام و تکریم بزرگان نیز از مصادیق خیر اخلاقى است. از امام صادق(ع) نقل شدهاست:
بزرگداشت سپید موى مؤمن بزرگداشت خداى سبحان است....(93)
از رسول گرامى اسلام(ص) نقل شدهاست:
وقتى کریم قومى بر شما وارد شد، او را اکرام کنید(94).
5. عفاف: یکى دیگر از مصادیق اخلاق اجتماعى که قرآن کریم آن را خیر شمرده، عفاف است. خداى سبحان بر زنان سالخورده حجاب را الزامى نکرده است؛ اما در عین حال پوشش را براى آنها بهتر دانسته است؛ چنان که مىفرماید:
و ان یَسْتَعفِفْن خیرٌ لَهُنَّ(95)؛ صلاحشان در عفاف و پوشیدگى است.
6. گفتار نیک: یکى از مصادیق خیر اخلاقى گفتار نیک و بیان پسندیده است و این در نزد خداى از صدقه دادنى که در پى آن آزار و رنجش سائل باشد، بهتر و نیکوتر است.(96)
امیرالمؤمنین در همین زمینه مىفرماید:
همهى خیر در سه خصلت جمع شده است: نگریستن که در آن عبرت باشد، سکوتى که در آن تفکر باشد و کلامى که همراه با یاد خدا باشد[ تا لغو و بیهوده نگوید].(97)
و در جاى دیگر مىفرماید:
قولو الخیر تُعرَفوا به(98)؛ از خیر و نیکى سخن بگویید تا بدان شناخته شوید.
قرآن کریم برخى از شعائر را معرفى کرده و آنها را خیر نامیدهاست. حج و اعمال مخصوص آن مثل حلق، تقصیر، رمى جمرات، سعى صفا و مروه، و قربانى از آن جمله است. این امور راز و رمزگونه که براى انسان وضع شدهاند تا از طریق آنها بندگى خود را آشکار سازد، در سورهىِ حج «حرمات اللّه»(99) و «شعائراللّه»(100)خوانده شده و از مصادیق خیر(101) و نشانهىِ تقواى قلبى به شمار رفته است:
من یُعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب(102)؛ بزرگداشت شعائر الهى نشانهىِ تقواى قلبى است.
نکته شایسته توجه رابطهىِ این اعمال ظاهرى با تقواى قلبى است: کسى با همهىِ وجودش شعائر الهى را بزرگ مىشمارد که تقواى الهى داشته باشد؛ چنان که در چند آیهىِ بعد، پس از آن که مىفرماید:«قربانى کردن را از شعائر حج مقرر داشتیم که در آن خیراتى براى شما نهفته است»، مىفرماید: «از گوشت و خون قربانى یزى به خدا نمىرسد»؛ یعنى اینها براى خدا ارزشى ندارد. آنچه براى او ارزش دارد، تقواى شماست.(103)
پس تعظیم شعائر آنگاه خیر است که موجب توشهىِ سیر الى اللّه یعنى تقوا و پرهیزکارى شود و الاّ ظواهرى بىروح و معنا بیشتر نخواهد بود.
همان گونه که اشاره شد، بسیارى از اعمال حج شعائرى هستند که گویاى رمز بندگىاند؛ مانند سعى صفا و مروه. خداوند مىفرماید:
ان الصفا و المروة من شعائر اللّه فمن حج البیت او اعتَمَرَ فلاجناح علیه ان یطوف بهما و من تطوَّعَ خیرا فان اللّهَ شاکر علیهم(104)
صفا و مروه از شعائر الهىاند؛ پس کسى که حج گزارد یا عمره به جاى آورد، بر او باکى نیست که سعى صفا و مروه کند و هرکس به سوى خیر بشتابد، خدا به او پاداش نیک دهد که او به همه چیز آگاه است.
یکى دیگر از شعائرى که قرآن به صراحت از آن نام مىبرد، قربانى کردن است که مىفرماید:
و البُدنَ جعلناها لکُم من شعائر الله لکُم فیها خیرٌ
اینها دو نمونه از شعائر الهىاند که از مصادیق خیر شمرده شدهاند. برخى از مفسرین گفتهاند:
تمام آنچه در برنامههاى دینى وارد شده و انسان را به یاد خدا و عظمت آیین او مىاندازد، شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانهىِ تقواى قلبى است.(105)
قرآن کریم علاوه بر آن که به انجام فعل خیر تحریض مىکند(106) و یکى از نشانهها صالحین را شتافتن در خیرات(107) مىداند، انسانهاى بزرگ تاریخ را که همواره براى انجام خیرات بر دیگران پیشى مىگرفتند، الگوهاى خیر یا اخیار معرفى مىکند؛ چنان که در سورههاى انبیاء و ص تعدادى از پیامبران الهى را که شتابندگان در خیرات بودهاند با وصف «اخیار» معرفى مىکند. در سوره «ص» مىفرماید:
و اذکر عبادنا ابراهیمَ و اسحق و یعقوبَ... انهم عندنا لَمِن المُصطفین الاخیار و اذکرُ اسماعیلَ و الیَسَعَ و ذالکفلِ و کُلّ من الاخیار
اى پیامبر بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را یاد کن که آنها از بندگان برگزیده و خوبان نزد مایند و یاد کن از اسماعیل و یسع و ذاالکفل که همه از نیکان بودند.
در سورىِ انبیا نیز ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب را از کسانى که افعال خیر به آنها الهام شده(108) و زکریا و همسرش و یحیى را از کسانى که در انجام کارهاى خیر سرعت مىگرفتند، معرفى مىنماید.(109)
البته خداى سبحان الگوهاى مصادیق خیر را در جاى جاى قرآن معرفى نموده است. یوسف الگوى عفاف و جهاد با نفس، ایوب الگوى صبر بر شدائد، لقمان الگوى حکمت، ابراهیم قهرمان توحید، رسول اکرم الگوى تمامنماى انسان کامل(110) و...
قرآن برخى از امورى را هم که خیرى در آنها نیست، ذکر نموده است؛ از آن جمله:
ـ مال و فرزند: مال و فرزند طیّب خیر است؛ اما وقتى در جهت خدا نباشند، هیچ خیرى در آنها نیست؛ چنان که مىفرماید:
آیا مىپندارند با مال و فرزندان که به آنان یارى مىکنیم، به سود آنان به خیرات مىشتابیم؟ (نه)؛ بلکه نمىفهمند.(111)
- نجوا کردن (به راز سخن گفتن): خداى سبحان در سورهىِ نساء مىفرماید:
لا خیر فى کثیرٍ من نجویهُمْ الاّ من امر بَصَدَقةٍ او معروفٍ او اصلاحٍ بین الناس...(112)؛ در بسیارى از رازگویىهاى آنها خیر نیست؛ مگر آن که به صدقه دادن یا نیکى کردن یا اصلاح کردن میان مردم فرمان دهد....
اینها نمونههایى از آیاتى است که در آنها بعضى امور فاقد خیر خوانده شدهاست.
در پایان چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد:
اولاً، هیچ کار خیرى را نباید کوچک شمرد. بسا کارى که در نظر حقیر آید؛ اما در نزد خدا بسیار با عظمت باشد؛ چنان که امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید:
افعلوا الخیر و لاتحقروا منه شیئا فانَّ صغیره کبیرٌ و قلیله کثیرٌ
هر کار خیرى را به انجام برسانید و هیچیک را کوچک نشمارید؛ زیرا کوچک آن بزرگ و کم آن بسیار است.
ثانیا، در انجام کار نیک باید بر دیگران سبقت گرفت و کارى را که انجامش بر عهدهىِ ماست، نباید به دیگرى واگذار کرد؛ چنان که قرآن کریم مىفرماید:
فاستبقوا الخیرات(113)؛ در امور خیر بر هم پیشى گیرد.
امیرالمؤمنین مىفرماید:
و لایقولَنَّ أَحَدُکم انَّ احدا اولى بفعل الخیر منى...
هیچیک از شما نگوید، دیگرى در انجام خیر بر من سزاوارتر ست.
چون به فرمودهىِ آن حضرت خیر و شر اهلى دارد که اگر شما آنها را واگذارید، اهلش انجام خواهند داد.
ثالثا، ظهور اعمال خیر در روز بازپسین است؛ چنان که خداوند در سورهىِ زلزال مىفرماید:
فَمَنْ یعمل مثقال ذرةٍ خیرا یَرَهُ(114)؛ هر که ذرهاى کار نیک و خیر انجام دهد، آن را روز بازپسین مىبیند.
نکته زیبایى که در آیهىِ شریفه نهفتهاست، این است که انسان خود عمل را مىبیند و مؤمن از عمل خیرش مسرور مىشود و جزاى خیر، ثمرهىِ اعمال و اعتقادات خیر است.
مباحثى که آمد، به این شرح تلخیص و نتیجهگیرى مىشود:
1. مفهوم خیر مثل مفهوم وجود از آشناترین مفاهیم، اما حقیقت آن از پوشیدهترین مفاهیم است.
2. همهىِ موجودات خواهان خیر و کمال خویش هستند؛ اما انسان در تشخیص مصداق خیر، علاوه بر این که به هدایت عقل و خرد خویش نیازمند است، به هدایت تشریعى پیامبران نیز نیاز دارد.
3. قرآن کریم زیباتر و کاملتر از همهىِ حکیمان و فیلسوفان و علماى اخلاق مصادیق خیر حقیقى را براى انسان تبیین نموده است.
4. پارهاى از امور به طور مطلق خیرند و پارهاى از امور خیر و شرشان نسبى است.
5. از دیدگاه هستىشناسى و جهانبینى توحیدى، هر موجودى از آن حیث که فیض الهى است، خیر است و شریّت امور به جنبههاى فقر و نقص موجودات برمىگردد.
6. از دیدگاه قرآن هر فعلى که در جهت تحصیل رضا و رضوان الهى باشد و شارع تحقق آن را امضا کرده باشد، خیر و در جهت سعادت انسان است.
7. هم بینشها و هم کُنشهاىِ انسان مشمول خیر و شر مىشود.
8. قرآن علاوه بر معرفى مصادیق خیر الگوهاى خیرات را هم معرفى کردهاست.
9. هیچ کار خیرى را نباید حقیر و کوچک شمرد. هر عمل خیرى که با اخلاص همراه باشد، بزرگ است.
10. در انجام کار خیر باید بر دیگران سبقت گرفت.
1 . لایسأم الانسانُ من دعاءالخیر[فصلت، 49]؛ انسان پیوسته خواهان خیر است در این راه هرگز خستگى و سیرایى ندارد.
2 . کاپلتون؛ تاریخ فلسفه، ج1، یونان و روم، ترجمه سیدجلالالدین مجتبوى، تهران، سروش، 68، ص253
3 . ملا هادى سبزوارى؛ شرح منظومه حکمت، قم، دارالعلم، چاپ سنگى، ص9، بىتا
4 . خیر ضد شر است. البته ضدّ در اینجا به معناى منطقى آن نیست؛ بلکه به معناى عام تقابل است.
5 . جوهرى؛ الصحاح، تحقیق احمد عبدالغفور، ج2، مادهىِ خیر، ص651
6 . الیاس انطوان الیاس؛ فرهنگ نوین، به اهتمام سید مصطفى طباطبایى، مادهىِ خیر، ص304
7 . آلعمران، 104
8 . بقره، 106
9 . راغب اصفهانى؛ مفردات الفاظالقرآن، تحقیق صفران عدنان، مادهىِ خیر، ص300
10 . رک: صدرالمتألهین؛ اسفار، ج7، بیروت، ص58 و اشارات و تنبیهات، شرح خواجه طوسى، ج3، نشر البلاغه، قم، ص341
11 . رک: محمدحسین طباطبایى؛ المیزان، ج3، بیروت، اعلمى، ص152 و 153
12 . یونس، 11
13 . جوهرى؛ پیشین
14 . همان
15 . رک: طباطبایى؛ المیزان، ج3، ص153
16 . بقره، 106
17 . جمعه، 11
18 . آل عمران، 150
19 . مؤمنون، 109
20 . رک: کاپستون؛ نظریهىِ اخلاقى افلاطون، ص249 و الفباى علم اخلاق ارسطو، ص379
21 . رک: ابنسینا؛ اشارات و تنبیهات، ص241 و صدرالمتألهین، اسفار، ج، ص58
22 . جوهرى؛ پیشین
23 . رک: کاپلستون، ص151 و ص253
24 . همان، ص 379
25 . همان، ص 380
26 . همان، ص 381
27 . رک: گاتها کهنترین بخش اوستا، ابراهیم پوداود، اننشارات اساطیر، چ1، 1378، ص 71 و 72
28 . فارابى؛ السیاسة المدنیه، چ1، تهران، الزهراء، 1366، ص 72
29 . همان، ص 73
30 . رک: شفا، تحقیق حسنزاده آملى، قم، دفتر تبلیغات، 1376، ص450 و 451
31 . ابنسینا؛ نجات، ویرایش دانشپژوه، دانشگاه تهران، 1364، ص 197
32 . رک همان، ص 603
33 . همان، ص 650
ابنسینا؛ اشارات و تنبیهات، ص 341
صدرالمتألهین، اسفار، ج7، ص 58
36 . رک: محمد مهدى نراقى؛ جامعالسعادات، ج1، تصحیح سید محمد کلانترى، نجف اشرف، 1383، ص 28
37 . همان، ص 199 و 202
38 . «عسى أن تکرهوا شیئا و یَجْعَلَ اللّهُ فیه خیرا کثیرا؛[نسا، 19] چه بسا چیزى را شما نپسندید؛ در حالى که خدا در آن خیر بسیار قرار داده است.
39 . شما را به شر و خیر مبتلا مىکنیم تا بیازماییم و به سوى ما باز مىگردید[انبیا، 35].
40 . ایزوتسو؛ ساختمان معنایى مفاهیم اخلاقى دینى در قرآن، ترجمهىِ فریدون بدرهاى، ص277
41 . حّر عاملى؛ وسایل الشیعه، ج2، ص659
42 . رک: همان، ابواب احتضار، باب 32
43 . صحیفهىِ سجادیه، ترجمهىِ سید علینقى فیض الاسلام، 1375
44 . رک: آلعمران، 168ـ170
45 . ابن شبعه حرّانى؛ تحف العقول، ص 249
46 . سید محمد حسین طهرانى؛ لمعات الحسین، دانشگاه مشهد، 1418، ص 2
47 . صحیفهىِ سجادیه، ص 239
48 . انبیا، 35 و جوهرى؛ پیشین
49 . قصص 80
50 . آلعمران، 198؛ جمعه، 11؛ قصص، 6
51 . رک: جمعه، 11
52 . رک: قصص، 60
53 . رک: اعراف، 169؛ نسا، 77؛ یوسف، 109
54 . بقره، 269
55 . مصباح الشریعة، بیروت، 1403، ص 198
56 . یوسف، 39
57 . نمل، 59
58 . رک: نسا، 171
59 . صف، 11
60 . رک: بقره، 177
61 . بقره، 147؛ مائده، 48
62 . عنکبوت، 16
63 . جمعه، 9
64 . بقره، 184
65 . همان، 180
66 . راغب اصفهانى؛ مفردات، مادهىِ خیر
67 . بقره، 273
68 . فآتِ ذالقربى حَقّهُ و المسکین و ابن السبیل ذلک خیرُ للذین یریدُون وجه اللّه و اولئک هم
المفلحون... روم 37
69 . رک: هود، 83 ـ 86
70 . صف، 11
71 . همان
72 . توبه، 52
73 . علامه طباطبایى؛ المیزان، ج9، ص 318
74 . کهف، 46؛ مریم، 76
75 . علامه طباطبایى؛ المیزان، ج13، ص 315
76 . رک: ناصر مکارم؛ گزیدهىِ تفسیر نمونه، ج3، ص 47
77 . مریم، 77
78 . توبه، 74
79 . فرقان، 17
80 . انا للّه و انا الیه راجعون[بقره، 156].
81 . و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر انک على کل شىء قدیر[آل عمران، 26]؛ خدایا تو هرکه را بخواهى عزیز دارى و هر که شایسته نباشد، ذلیل مىکنى و خیر به دست توست و تو بر هر کار توانایى.
82 . اعراف، 26
83 . عنکبوت، 16
84 . ناظمزاده؛ جلوههاى حکمت، ص 216
85 . همان
86 . نمل، 126
87 . نسا، 25
88 . بقره، 221
89 . نسا، 128
90 . کلینى؛ اصول کافى، ج4، ص457، ترجمهىِ سیدهاشم رسولى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى
91 . رک: حجرات، 4
92 . شورى، 23
93 . اصول کافى، ج4، ص478
94 . همان، ص479
95 . نور، 60
96 . رک: بقره، 263
97 . شیخ صدوق؛ خصال، جامعهىِ مدرسین، 1362، ص98
98 . ناظمزاده؛ جلوههاى حکمت، ص217
99 . حج، 36
100 . همان 36
101 . همان، 36
102 . همان، 32
103 . همان، 37
104 . بقره، 158
105 . برگزیدهىِ تفسیر نمونه، ج3، زیر نظر ناصر مکارم شیرازى، تنظیم احمد على بابایى، چ4، 1377، تهران، دار التبلیغات الاسلامیه، ص 214
دـ ک کاپلستون ص 151 و ص 253
106 . فاستبقوا الخیرات[بقره، 148]
107 . و یسارعون فى الخیرات و اولئک من الصالحین[آلعمران، 114].
108 . و اوحینا الیهم فعل الخیرات[انبیا، 73].
109 . و ذکریا اذ نادى ربّه لا تذرنى فردا ... و هبنا له یحیى و اصلحنا زوجه انهم کانوا یسارعون فى الخیرات[همان، 89 و 90]
110 . لقد کان لَکُم فى رسولُ اللّه اسوةٌ حسنة[احزاب، 21] هر آینه در رسول خدا براى شما الگوى شایستهاى است.
111 . مؤمنون، 55 ـ 56
112 . نسا، 114
113 . بقره، 148
114 . زلزال، 7